راشاتودی: جهان در حال گذر از نظام تک قطبی و هژمونی آمریکایی است
تاریخ انتشار: ۹ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۸۶۸۰۶۱
به گزارش قدس آنلاین، سیاستهای سالهای اخیر کشور روسیه نشان میدهد تبدیل دنیای کنونی به دنیای چندقطبی اساس دکترین سیاست خارجی این کشور از سالهای دهه ۹۰ میلادی بوده است که در آن آمریکا و متحدانش دیگر قدرت برتر یگانه عالم نخواهند بود.
ایده چند قطبی در میان بسیاری از کشورهای بزرگ مانند هند و چین مورد توجه قرار گرفته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آنچه امروز شاهد آن هستیم دقیقاً همین پیشرفت ناهمزمان است. تفاوت در سرعت تغییر در نقاط مختلف کره زمین منجر به اصطکاک و مقاومت می شود. برای اینکه بتوانیم تحول را حداقل تا حدی درک کنیم، باید مولفه ها و پویایی حاکم بر آن را درک کنیم.
مفهوم آکادمیک قطبیت در روابط بین الملل از اواخر دهه ۱۹۷۰ در محافل سیاسی مورد استفاده قرار گرفت و اولین بار کنت والتز استاد دانشگاه و محقق برجسته علوم سیاسی آمریکایی و یکی از شاگردان مکتب نئورئالیسم مطرح کرد که به سرعت در سیاست خارجی روسیه بعد از اتحادیه جماهیر شوروی گسترش یافت.
نئورئالیستها استدلال میکنند که اقدامات دولتها در عرصه جهانی نه چندان با منافع آنها که براساس ساختار فعلی نظم جهانی تعریف میشود و میتواند در سالهای گذشته تکقطبی، سالهای جنگ سرد دو قطبی و در سالهای اخیر چند قطبی باشد و کشورهای مختلف در چنین نظام سیاسی دارای بیشترین تنوع استراتژیک خواهند بود.
ولی بر خلاف نئورئالیستها، در عصر مدرن قطبیت را قدرت نظامی تعیین نمیکند. نئورئالیستها عمداً عواملی مانند اقتصاد یا توسعه سرمایه انسانی را از معادله قطبیت قدرت در نظم جهان حذف کردند ولی تجربه فروپاشی شوروی نشان داد که چنین درک محدودی از مولفه های حاکم بر نظم جهانی احتمالاً اشتباه بوده است.
اتحاد جماهیر شوروی ظرفیت نظامی قابل توجهی ایجاد کرد، اما به دلیل انباشت فقدان تعادل اقتصادی و مشکلات داخلی فروپاشید. پیچیدگی دنیای مدرن مستلزم این است که شاخصهایی غیر از قدرت نظامی باید در نظر گرفته شوند.
ایالات متحده هنوز از نظر هزینههای نظامی از همه کشورهای جهان جلوتر است، ولی تجربه سالهای اخیر نشان داده جنگهای متعدد این کشور در اقصی نقاط جهان هزینههای گزافی برای دولت و شهروندان آمریکایی داشته و دارد. البته قدرتهای نظامی چین و روسیه و حتی هند و ژاپن را هم نمیتوان نادیده گرفت. موضوع اصلی در دنیای چندقطبی امروز نیروی انسانی و ظرفیتهای اقتصادی اجتماعی است.
در این میان اگر روسیه و چین و دیگر کشورهای جهان بخواهند جایگاه بین المللی خود را در درازمدت حفظ کنند، به نوسازی صنعتی در مقیاس بزرگ بر اساس اصول مختلف نیاز دارند. ظرفیت موجود به روسیه اجازه می دهد تا در آینده قابل پیش بینی به عنوان یک قدرت نظامی بزرگ باقی بماند، اما بحران در روابط این کشور با غرب و درگیری در اوکراین کار را در بلندمدت بسیار دشوار خواهد کرد.
آنچه نظم جهانی کنونی را بسیار پیچیده می کند این واقعیت است که توانایی نظامی تنها سلاحی نیست که در اختیار دولت ها است. اینجاست که ماهیت ناهمزمان سیستم جهانی با بیشترین وضوح خود را نشان میدهد. در حالی که جهان برای مدتی طولانی از نظر نظامی چندقطبی بوده است، ولی این چندقطبی بودن در مسائل دیگر در حال ظهور است. چین و هند، هنوز به دلار برای تراکنشهای مالی متکی هستند ولی تکقطبی بودن دلار نیز در حال فروپاشی است و بسیاری از کشورها به سیستمهای مالی متنوع روی آوردند.
در حوزه زیرساخت های دیجیتال، قطب های جدیدی در حال ظهور هستند، یا حداقل، بازیگران بزرگی مانند روسیه و چین در حال جدا شدن از اکوسیستم دیجیتال جهانی غرب محور هستند و ممکن است به زودی شروع به صدور خدمات دیجیتال خود کنند. غرب همچنان در فضای اطلاعاتی و قدرت نرم حرف اول را میزند ولی با وجود شرایط حاکم بر کشورهای جهان و نوع روابط آنها چنین قدرتی نمیتواند زیاد دوام بیاورد.
منبع: خبرگزاری ایرنامنبع: قدس آنلاین
کلیدواژه: روسیه اتحاد جماهیر شوروی ژاپن چین ایالات متحده آمریکا نظم جهان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۶۸۰۶۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مارکسیسم چه نگاهی به سیاست بینالملل دارد؟
عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - ایدئولوژیهای گوناگون غالبا دربارۀ سیاست بینالملل بینظر نیستند. مارکسیسم هم چشماندازی به سیاست بینالملل دارد که البته با چشماندازهای سنتی و متعارف به کلی مغایر است. چیزی که رویکرد مارکسیستی به سیاست بینالملل را متمایز میسازد، تاکید آن بر قدرت اقتصادی و نقشی است که "سرمایۀ بینالمللی" دارد.
مارکس در وهلۀ نخست به تحلیل ساختارهای سرمایۀ ملی، بویژه رابطۀ آشتیناپذیر بین بورژوازی و پرولتاریا توجه داشت، اما در نوشتههای او به طور ضمنی چشماندازی بینالمللی نیز وجود دارد. به نظر مارکس وفاداریهای طبقاتی با تقسمیات ملی برخورد دارد. او بر اساس چنین عقیدهای در پایان کتاب "مانیفست کمونیست" نوشت: کارگران جهان، متحد شوید!
در آثار مارکس این ایده به طور ضمنی مطرح شده است که سرمایهداری نظامی بینالمللی است ولی تا قبل از انتشار کتاب مشهور لنین، به نام "امپریالیسم: بالاترین مرحلۀ سرمایهداری"، این ایدۀ مارکسیستی با قوت و صراحت یا به شکل کامل مطرح نشده بود.
لنین معتقد بود توسعۀ امپریالیستی خواست سرمایهداری داخلی برای حفظ سطح بالای "سود" از راه صادر کردن سرمایۀ اضافی را نشان میدهد، و این به نوبۀ خود، قدرتهای بزرگ سرمایهداری را به برخورد با یکدیگر کشاند و جنگ برآمده از آن (جنگ جهانی اول)، اساسا جنگی امپریالیستی است که برای کنترل و تصاحب مستعمرات در آفریقا، آسیا و جاهای دیگر درگرفته است.
اما مارکسیستهای جدید یا نئومارکسیستها، به محدودیتهای الگوی مارکسیسم-لنینیسم کلاسیک اذعان میکنند؛ از جمله به این که امپریالیسم حاکم بر اوایل سدۀ بیستم ثابت نکرد که "بالاترین" (یعنی آخرین) مرحلۀ سرمایهداری است؛ و آشکار شد این فرضیه که سیاست دولت صرفا بازتاب منافع سرمایهداران است، فرضیهای کوتهبینانه است.
در واقع تا آنجا که نئومارکسیستها "خودمختاری نسبی" دولت را میپذیرند، به این باور پلورالیستی نزدیک شدهاند که مجموعههای گوناگونی (درونملی، ملی و بینالمللی) بر صحنۀ جهانی تاثیر میگذارند.
اما ویژگی متمایز چشمانداز نئومارکسیستی این است که به رشد و توسعۀ "نظام سرمایهداری جهانی" توجه دارد؛ برخلاف مارکسیسم کلاسیک که بر "رقابت بین سرمایهداریهای ملی جداگانه" تاکید داشت.
در تحلیل نئومارکسیسم، ویژگی اصلی نظام سرمایهداری عبارت است از سازماندهی منافع طبقاتی بر پایهای بینالمللی در نتیجۀ پیدایش شرکتهای چندملیتی.
در این دیدگاه، این شرکتها نه تنها دولتهای دارای حاکمیت را از جایگاه بازیگران مسلط صحنۀ جهانی محروم کردهاند، بلکه خودشان نیز مانند دولتها و سازمانهای بینالمللی، در چارچوب الزامات ساختاریای عمل میکنند که متضمن منافع درازمدت سرمایهداری جهانی است.
به عقیدۀ نئومارکسیستها، ساختار جهانی تولید و مبادله بسیار منظم است؛ به این معنا که جهان را به ناحیههای "مرکز" و "پیرامون" تقسیم کرده است.
ناحیههای مرکز، مانند شمالِ پیشرفته، از نوآوریهای فناورانۀ سطوح بالا و پایدار سرمایهگذاری سود میبرند، در حالی که ناحیههای پیرامون، مانند جنوب کمتر توسعهیافته، نیروی کار ارزان تدارک میبینند و اغلب وابسته به فروش محصولاتاند.
اینگونه نابرابریهای جهانی، ساختارهایی را در خود منعکس میکنند که در سطح منطقهای و درون اقتصاد ملی ایجاد شدهاند. در حالی که ناحیههای منطقۀ مرکزی در در اقتصاد جهانی ادغام شدهاند، منطقههای پیرامونی در واقع در حاشیه باقی ماندهاند و اغلب به محل رشد ناسیونالیسم قومی تبدیل میشوند. از این رو، جهانی شدن اقتصادی با گسستگی ملی همراه است.
این نگاه مارکسیستهای جدید به سیاست بینالملل در واقع از دهۀ 1960 به این سو پدید آمد. مطابق این نگاه، مناطق پیرامونی همواره باید وابسته باقی بمانند. یعنی کشورهای جهان سوم هیچ گاه نمیتوانند به جمع کشورهای جهان اول بپیوندند.
آندره گوندر فرانک جزو کسانی بود که چنین نگرشی را ترویج میکرد. اما پس از ظهور موج سوم دموکراسی در جهان، از اواسط دهۀ 1970 تا اوایل دهۀ 1990 میلادی، معلوم شد که برخی از کشورهای جهان سوم میتوانند از این جهان به جهان اول بگریزند. یعنی از کشوری "در حال توسعه" به کشوری "توسعهیافته" تبدیل شوند.
بنابراین نئومارکسیسم را نیز باید دست کم واجد دو موج جهانی دانست. موج اول مبتنی بر آرای کسانی چو گوندر فرانک است که نور امیدی در انتهای تونل تکاپوی مناطق و جوامع پیرامونی نمیبینند، موج دوم نیز متعلق به نئومارکسیستهای پس از ظهور نئولیبرالیسم و جوامع توسعهیافته در مناطق پیرامونی است.
نمونۀ اعلای چنین جوامعی، کرۀ جنوبی است که از 1987 به این سو، حقیقتا توانست در اقتصاد جهانی ادغام شود و از کشوری "در حاشیه" به کشوری دموکراتیک و پیشرفته بدل شود که اقتصادش هم عمیقا مبتنی بر نظام سرمایهداری است.
در مجموع به نظر میرسد که نئومارکسیسم هنوز گرفتار میراث اصلی مارکسیسم، یعنی بدبینی به جهان سرمایهداری است؛ به این معنا بهروزی عمومی بشر در جهانی مبتنی بر نظام سرمایهداری را اساسا ناممکن میداند.
انتقادهای بیپایان نئومارکسیستها از سرمایهداری جهانی یا آنچه که نئولیبرالیسم میخوانندش، دقیقا ریشه در چنین نگرشی دارد. اما تحولات اخیر جهانی بویژه در منطقه خاورمیانه، یعنی رشد اقتصادی و پیشرفت قابل توجه کشورهایی نظیر عربستان و امارات و قطر نیز در آستانۀ تبدیل شدن به چالشی جدید برای نگاه نئومارکسیسم و کلا نگرش مارکسیستی به سیاست بینالملل است.
مطابق این نگرش کلان، بهروزی و پیشرفت برای کشورهای به اصطلاح عقبمانده، در ذیل نظام بینالمللی سرمایهداری ناممکن است؛ اما واقعیات مشهود اخیر، نه فقط در شرق آسیا بلکه در برخی کشورهای عربی خاورمیانه، نافی این مدعا به نظر میرسند.
کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: سرمایهداری جمعی چیست؟ دولت سرمایهداری چیست؟